سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کاش من همه بودم

همون روز

صدای تق تق کفشاش تمام سالن و پر کرده بود مصمم تر از قبل قدم برمی داشت اینو از فشاری که روی پاشنه هاش می اورد می شد فهمید خط های عمودی بین ابروهاش بد جوری آدمو می ترسوند انگار یکی دوتا عصا باهم قورت داده بود چشماش مثل ازرق شامی بود انگار تمام سفیدی چمشاش با مداد رنگی قرمز رنگ شده بودنگاه کردن به قیافه ی خوفشم دلو جرئت ویژه ای می خواست نمی خوام بگم اژدهای سه سر بود نه ولی کم کم هیولا بود
خواب نبود ینی اصلا شب نبود خیلی ام واقعی روز بود یادمه اون روز صدای تق تق کفشاش تمام سالن و...
[ چهارشنبه 90/10/14 ] [ 10:27 عصر ] [ دردونه ] [ نظرات () ]


چرا؟

اینقدر از آدمایی منو ب خاطر منافعشون می خوان بدم می یاد که خدا می دونه....

ینی تا وقتی کنار منن موقعیتشون خوبه و وقتی خوب نیس دیگه نیسن و می رن و تنهام می ذارن...

آخه کیهانم اینقدر نامرد؟

کجای معادله زندگیم اشتباه بوده که این جور ی دارم تقاص پس می دم؟


[ یکشنبه 90/10/4 ] [ 8:44 صبح ] [ دردونه ] [ نظرات () ]