سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کاش من همه بودم

ما منتظریم!

 

پس چرا نمی آیی؟

می دونی آقا چه قدر منظریم.

آره می دونم ما هنوزاونایی نشدیم که شما می خواین.

ما هنوز پاک نیستیم.

ما هنوز لیاقت اینو نداریم که شما به ما نیم نگاهی بندازین.

آره آقا می دونم ، می دونم ما هنوز پرونده هامون سیاهه.

آقا شنیدم شما می یاینو همه ی بدی ها، زشتی ها، کثیفی ها، نامردی ها و...همه رو از بین می برین.

آقا ما یه بنده ی نا چیزیم ...

آقا پس کی می یای؟

آقا همه دل تنگتیم.

آقا پس کدوم جمعه؟

اللهم عجل لولیک الفرج
[ شنبه 88/4/27 ] [ 7:27 صبح ] [ دردونه ] [ نظرات () ]


دلتنگی شماره ی دو!!

 

دلم تنگ شده!!

برای زندگی دسته جمعی!!

یعنی مدرسه!

یعنی بچه ها!

یعنی دوستام!

یعنی فخار!!(خوشت اومد؟!)

به دوستان دیگه بر نخور ما باهم یه حساب جدا گانه داریم!!!

گرچه برای همه دل تنگ شدم؛از بچه های کلاس خودمون گرفته تا بچه های کلاس روبرویی!

ازاین حرفا گذشته ...

خسته شدم !

ازاین همه تنهایی!

ازاین همه توخونه نشستن!

ازاین همه غر های بی خودی زدن!!

ازاین همه دعوا با برادر گرامی!!

بی پرده بگم دلم می خواد برم مدرسه !!

از خونه نشینی خسته شدم !!

تازه می فهمم بازنشسته ها چی می کشن!!

قطعأ اگه فخار اینو بخونه می گه :(آره با من که حرف می زنه می گه خوش حالم مدرسه ها تموم شده حالا می گه دلم تنگ شده!!!بکشمت؟!!)

والسلام ، دلتنگی تمام!!

می رم سراغ بازی و تفریح!

سراغ گردش!

سراغ ...

سراغ چیزای باحال!!

گرچه همه ی اینا خیال پردازی محضه!!

کدوم تفریح؟!!

کدوم بازی؟!!

کدوم گردش؟!!

نه بازی هست که شاد باشم!

نه بچه های همسایه ای!!(همه در سفر به سر می برن!!)

نه ....

با عروسک بازی کنم !!(مگه من بچه ام؟!)

با برادر بزرگم بازی کنم؟ شما بودین بازی می کردین؟!!

با پی اس پی بدون بازی؟!

با پلی استی شن نداشته؟!

با کامیوتر بدون بازی؟!

با چی آخه شما بگین!!

خدا یا!!! سرگرمی ها کجا رفتن؟!!

 


[ دوشنبه 88/4/22 ] [ 2:38 عصر ] [ دردونه ] [ نظرات () ]


دل تنگی!!

دل ام تنگ شده ...

برای مدرسه !

برای کلاس ها !

برای زنگ های تفریح!

برای روزهایی که صبح ها دیر می رفتم!!بنده خدا راننده سرویسمون چی کشید از دست من!! هیچی هم نمی گفتا،اما...

برای روزهایی با پولی و نرگس وبعضی وقتا شجی و غزاله و..می رفتیم تو حیاط و دور می زدیم ، روز های امتحان هم درس می خوندیم !!

برای شنبه ها!یک شبنه ها! دوشنبه ها!سه شنبه ها!و...برای جمعه ها تنگ نمی شه چون سه ماه تابستون همه اش جمعه است!!

دل ام تنگ شده برای ...

برای درمانگاه! یه کم اونور ترش دبیران ! یک مقدار اونورترش استراحت دبیران!!

برای ناهار خوری! با اینکه اصلأ از غذا ها خوشم نمی اومد ولی با این حال دلم تنگ شده!

برای ته کلاس نشستن و..!

برای دعواهای معلم ها!

برای بچه ها!!

برای ...

برای هری پاترورفقاش!!

برای کفش های همیشه تمیزه میرزا!!

برای تئاتر!

برای کارگردانی و خراب کاری هایی که کردم!!

خلاصه بگم برای همه چیز!!


[ جمعه 88/4/19 ] [ 5:23 عصر ] [ دردونه ] [ نظرات () ]


چنگیزخان

چنگیزچند روز پیش چهاربسته چیپس خرید!!

چنگیزخان چهارتا بچه داره که هرچهارتا بچه چهارتا چمدون دارن!!

چنگیزچهل سال سن داره که تو این چهل سال چهارده باررفته خواستگاری چمن خانوم!!

چمن خانوم دختر چالزه . چالز تو چین به دنیا اومده اما چمن خانموم تو ایران! به خاطر

 همین هم چنگیز خان مجبور بود چهارده بار بره خواستگاری!!

چنگیزخان و چمن خانوم با چهارتا بچه شون چهارپنج بار رفتن چین!!

یه شب چله چنگیز خان پیش چمن خانوم نبود!اون شب ،شب عزا بود برای چهارتا بچه!!

اون شب وقتی چنگیزخان به خونه برگشت چمن خانوم با چماق زد توچشم آقاشون!!

این هم برای همه ی اونایی که می گن یاد سیروس بخیر!!

 

 

 

 


[ شنبه 88/4/13 ] [ 4:38 عصر ] [ دردونه ] [ نظرات () ]